مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
داستان عـشق او عـمر یک ازل دارد با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد تیغ قـاسمش گویا ارثی از جـمل دارد با وجود او عـباس پهـلوان و یل دارد کـاروان عـاشورا بی حسن نشد عازم جـلوه حسیـن اکـبر، جلـوه حسن قاسم دست آسمان چـیـده دست سورۀ کـوثر میـوههای رویایی از درخت پیـغـمـبر پس تو عزّت عرشی از بهشت هم برتر تـو بهـشت بـابـایـی زیـر سـایـۀ مـادر گـاه جـنّت الـزهـرا گاه جـنّت الحـیـدر پس تو را نمیخوانیم یک غریب بی لشگر تو که لشگری برتر از فرشتهها داری هر که دیده ات گفته هـیبت خـدا داری صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد باز روضۀ مردی که غریب و تنها شد باز روضه آقا روضـههای زهـرا شد مادری به پشت در جان فدای مولا شد ناگهان جـسارت ها کینهها هـویـدا شد مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد |